دل بازبهوش آمد جانان که می آید؟


بیمار به هوش آمد درمان که می آید ؟

ای دل تو نمی گفتی که اینک ز پی مردن


اسباب مهیا کن آن جان که می آید ؟

خود نامهٔ خویش آورد از بهر قصاص آمد


سرخاک ره قاصد فرمان که می آید ؟

گفتم که بسوزم جان برآتش روی تو


گفتا که چرا غم را پروانه نمی یابد

گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو


گفتا که حریف ما دیوانه نمی باید